سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

پسر آدم را با ناز چه کار که آغازش نطفه بوده است و پایانش مردار . نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند [نهج البلاغه]

Dear Diary just wanted to say....
جمعه 85/11/20 ::  ساعت 3:38 عصر

به چراغی که در دور دست هاست نگاه می کنم و به خودم می گویم کاش راهی باشد ، کاش بشود هر وقت که کودک دست دراز می کند ماه را لمس کند، کاش هر وقت دور می شویم راه بازگشتی باشد، کاش هر وقت می روی سر خم کوچه دلت بلرزد و برگردی و کاش...

کاش اینقدر دور نبودیم، اینقدر که همدیگر را نشناسیم و اینقدر که از پشت خنجر بزنیم...

نه، دلم پر نیست اما ذهنم محدود است به همین چار دیواری خانه که همه برای یکدیگر جان می دهند و فکر می کنم همه جا مثل اینجاست اما نه از پشت هر دیواری شمشیر می کشیم گرچه خون نمیریزیم اما مگر کشتن همان خون ریختن است؟ مرگ همان وقت است که هر چه ناسزا بلدیم به یکدیگر می گوییم و تازه ادعا داریم از سر عصبانیت است، مرگ همان است که با دروغ دوستانمان را از نردبان هل می دهیم چرا که که خودمان مهمتریم و چه مرگ هایی که زبام از گفتنشان قفل می شود.

تو هم بسیار کشتی و من هم بسیار....حداقل پیش دیگران نه پیش خودمان اعتراف کنیم....


¤ نویسنده: sleepingsun



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
1783

:: بازدیدهای امروز :: 
0

:: بازدیدهای دیروز :: 
1


:: درباره من :: 

Dear Diary just wanted to say....

:: لینک به وبلاگ :: 

Dear Diary just wanted to say....

:: اشتراک درخبرنامه ::